بگوید که بر گورم بنویسند
زندگی را دوست داشت ،
ولی آن را نشناخت
مهربون بود ،
ولی مهر نورزید
طبیعت را دوست داشت
ولی از آن لذت نبرد
در آبگیر قلبش جنب و جوش بود
ولی کسی به آن راه نیافت
در زندگی احساس تنهای می نمود
ولی هرگز دل به کسی نداد
و خلاصه بنویسید
زنده بودن را برای زندگی دوست داشت
نه زندگی را برای زنده بودن
فریدون فروغی
سلام ...
بسيار زيبا بود ... ولی راستی اگر عشق را از زمينيان بگيرند هيچ کسی آرزوی عمر طولانی خواهد کرد ....
وبلاگ قشنگی بود.
اگه می شه آدرس وبلاگ منو تو وبلاگتون اضافه کنید.
آخه بعضی از حرفا خیلی به دل میشینه مثل همین دل نوشته هایی که تو از فروغی نوشتی
سلام مسلم جون...مرسی که بهمون سر زدی تو هم وبلاگ جالبی داری...بازم سر بزن...مرسی...بای
سلام
مطلب خیلی قشنگی بود
من خیلی مواقع فریدون فروغی گوش می دم
مرسی که بهمون سر زدی
به امید دیدار یار
سلام
ممنون که وبلاگم سر زدی
طاعات و عباداتت قبول
نداشتن قسمتی از چیزهایی که آرزو داریم قسمت پر ارزشی از خوشحالی است .
شاد باشی
از لطفت ممنونم دوست من
زندگی شاید همین باشد ....
شاید زندگی شستن فقط یک بشقاب نباشد !
شاید چیزی فرا تر از یک خاطره .... فرا تر از یک عمر باشد ...
بازم دمت گرم
نگاه کن چه فرو تنانه بر خاک می گسترد*آنکه نهال نازک دستانش*از عشق*خداست*و پیش عصیانش*بالای جهنم*پست است.*آن کو به یکی « آری » می میرد* نه به زخم صد خنجر،*مگر آنکه از تب وهن*دق کند.*قلعه یی عظیم*که طلسم دروازه اش*کلام کوچک دوستی است.***سلام دوست خوبم..عشعر قشنگی بود..بیشتر شعرای فریدون فروغی خیلی قشنگ اند..عیدت مبارک...وبلاگ من به روز شده..بیای خیلی خوشحالم میکنی..شاد باشی
سلام دوست عزیز عید شما مبارک
کاش می شد اشک را تهدید کرد
فرصت لبخند را تمدید کرد
کاش می شد در میان لحظه ها
لحظه دیدار را نزدیک کرد
سلام
نه من به خودم زحمت نمی دم چون می دونستم می بریمممممممممممممممم
راستی چند ساله دررین از ما می خورین؟
اپ کردم
قربانت
بای
موجی غم را به لرزش نی ها داد . /
غم را از لرزش نی ها چیدم ، به تارم بر آمدم ، /
به آینه رسیدم . /
غم از دستم در آینه رها شد . /
خواب آینه شکست . /
از تارم فرود آمدم ، میان برکه و آینه ، گویا گریستم . سهراب
سلام وبلاگ زیبایی داری از طریق وبلاگ مریم با شما آشنا شدم.فعلا ۳ پست رو خوندم بعدا میام آرشیو رو هم میخونم .موفق باشی خواستی پیش من هم بیا!هزار جان گرامی فدای یک قدمت!
می روی و گریه می آید مرا
ساعتی بنشین که باران بگذرد...
باسلام
شعر قشنگی بود. وقتی می خوندمش یه احساس عجیبی داشتم.